> ذات ایزد پاک و از زشتی جداست
> کاش جانم در ره ایمان دهم
> لحظه ای از سجده و شکرش گذشت
> تا که بادی در دل ِ صحرا وزید
> دانه ی آن مور کوچک را گرفت
> شد خدای مهربان شمر و یزید
> ماجراها گفت از ظلم خدا
> ناسزا و صد حدیث و نقل قول
> ابن ملجم هم چنین ظالم نبود
> مهربانتر بود، چنگیز مغول
> اشک چشمم گشته همچون نهرخون
> چون گرفتی آن غذا و دانه را
> ازمن بی کس چرا کردی دریغ
> دانه ای گندم و قوت لانه را
> پس نمیخواهم خدای کینه توز
> از هم اکنون من به دینت کافرم
> در دلم مهری نمیبینم دگر
> پس بدان بی دین و بی پیغمبرم
> اشک و آهش آن زمان پایان گرفت
> از میان آسمان آمد طنین
> صوت زیبا و کلام دلنشین
> آمد از بالا رسیدش بر زمین
> مور من بس کن دگر غمگین نباش
> بر خدایت گفته ای صد ناسزا
> رحمت شایان به جانت کرده ام
> این نباشد لطف ایزد را سزا
> بلبلی زیبا میان آسمان
> دانه ای را دید میغلتد به راه
> آمد از با لا به سمت دانه ات
> در پی اش مور ِ نگون بخت سیاه
> آن زمان طوفان و بادآمد پدید
> تا که گردد دانه از چنگت جدا
> چون رها گشتی کنون از چنگ مرگ
> ناسزا گویی بر این لطف خدا
> گفت بلبل آن زمان در فکرخویش
> دانه خوردن بهتر است از مور ریز
> میروم من دانه را آرم به چنگ
> تا غذایی در پی جنگ و گریز
> رفت بلبل دانه را دنبال کرد
> اینچنین شد ماجرا در انتها
> لطف ایزد شامل حال تو شد
> گشته ای از چنگ آن بلبل رها
> حکمتی باشد به هر رنج و بلا
> گر شنیدی این پیام و این صدا
> ترک ایمان بعد هر رنجی نکن
> یا نشو قاضی به اعمال خدا
> هر زمان آید بلا با خود بگو
> این بلای سخت قطعا حکمت است
> قدرت ایمان میان هر بلا
> چون کلید گنج لطف و رحمت است...
نظرات شما عزیزان: